مهمونی های اردیبشهت
سه شنبه عصر مامان بزرگ گفته بود برم خونشون دنبالت تا اونا با عمع برن نمایشگاه کتاب که به ناگاه خاله حمیده به دادم رسید مثل همیشه و چون خاله سمانه هم از بیرجند رفته بود خونشون شوهر خاله سمانه رفته بود خونه مامان بزرگ و تورو تحویل گرفته بود عصر هم تو با خاله سمانه اومدی خونه وکلی با ستایش بازی کردی چهارشنبه من سرکار نرفتم و اونا عصر رفتن بیرجند صبح پنج شنبه هم دایی بابایی هم اومد خونمون و هنوز هم هستن
نویسنده :
شیرین
13:28